هنوز هم سیگار را نصفه میکشم

به يادروزهايي که

ميگفتي:
يه نخ روشن کن
باهم بكشيم

دروغ رو همه میگن اما اونجاش به ادم فشار میاره که همراه با شنیدن دروغ خر هم فرض بشی

برای

قد کشیدنم

خیلی ها کوتاه امدند...!

ا

نیاز نیست اطرافمون پر ادم باشه....

همون چند نفری که دوروبرمون هستن ادم باشن کافیه...!

هیچ قطاری از این اتاق نمیگذرد

من اینجا نشسته ام 

و با همین سیگار

قطار می افرینم

میشنوی....!؟

سرم دارد سوت میکشد!

این روزها یکرنگ که باشی چشمشان را میزنی...!

خسته میشوند از رنگ تکراریت!

این روزها دوره ی رنگین کمان هاست!

بیا باز هم خودمان را به نفهمی بزنیم...!

گاهی بفهمی نفهمی اوج فهم است!

بی تفاوت باش....

به جهنم!

مگر دریا مرد از بی بارانی!؟!؟

کم باش

از کم بودنت نترس

اونی که اگه کم باشی ولت میکنه.

همونه که اگه زیاد باشی حیف و میلت میکنه....!

موجودات غریبی هستیم!

نه طاقت دروغ را داریم!

نه تحمل حقیقت را.....!

دلم میخواست زمان را به عقب باز میگرداندم!

نه برای اینکه انهایی را که رفتند را بازگردانم!برای اینکه نگذارم انها بیایند!

گاهی برای کشیدن فریاد 

هزاران پیکاسو هم کافی نیست....!

شده ام معادله ی چند مجهولی!

این روزها هیکس از هیچ راهی مرا نمیفهمد......!

گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص برایت فریاد تجویز کند!

ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت؛
گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !
هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم؛
کـــه دریـــده شـــده ایــــم

دروغـــ رو هــمــه مــیــگـــن ؛
امــا اونــجــاش بــه آدم فــشــار مـــیــاد
کــه هــمــراه بــا شــنــیـــدن ِ دروغ
خــر هـــم فـــرض بــشـــی …

اینـجــــا ، زمین …
ارزانــــتر از هـمه چـــــیز ، انــسان !
نـــــرخَ ش هـــــم بـــــروز نــیست !
امّــــا ،
مصـــرفـش تـــــاریـــــخ دارد !
سلام ، تـــــولــــــیدَش !
و انــــــــقضـــایــــــــش ؛
خــــداحــــافــــظ !

شت سرم حرف بود…
حدیث شد…
می ترسم آیه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل

مردم عوض شدن،
زمونه عوض شده،
میدونی؟ این روزها،
وقتی با یه نفر دست میدی،
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه!

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که،
تو را فرو بریزند…!
تا تو را انکار کنند…!
تا از رویـــت رد شـــوند

معشوقه ای پیدا کرده ام
به نام روزگار . . .
این روزها مرا درآغوش خویش
سخت به بازی گرفته است !

همــه ی مـــا
فقــط حســـرت بــی پــایــان یــــک
اتفــــاق ســـاده ایـــم
کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت ،
یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم … !